نمی دانم دگر امشب چیه بنویسم .....تنها خدا میداند که چقدر چشمانم امشب از زور اشک درد میکند نمی دانم عاقبت چشمانم چیست شاید دگر نبیند تا الان اینقدر خسته نبودم از این زندگی که جز اشک غم وغصه هیچ چیز دیگر سهمم نکرد گویی من تنها ساخته شدم برای غم.غمی بزرگ در دل دارم ان را تنهایی به دوش میکشم بهد هیچکس احتیاجی ندارم دگر یار ویاوری نمی خواهم حتی انکه روزی برایش می مردم دگر او را هم نمی خواهم نمی دانم انتظار چه چیز می باشم منتظر هیچ چیز نیستم هیچکس را نمی خواهم همه مرا رنج می دهند حتی کسی که روزی ادعا می کرد بدون من زنده نیست................
:: ??????? ?????:
دلنوشته های خودم ,
,
:: ????????:
دل نوشته ,
|
?????? ???? : 5
|
????? ????????????? : 1
|
????? ?????? : 1