” این گل صاحب دارد “
گُلــی کـه با تمـــام ِ وجــــود می خواهــی اش …
دلت ضـعـف می رود بـرای شَهـدَش کـه کـامَت را شیـریـن کنـد …
عطـــرش کـه مستـت کنـد…
و زیبــــایی اش که صفــابخـش حیـــاتـت باشـد …
بنـد بنـدِ وجـــــودت می خـواهـد بچینـی اش …
ولـی …
از تـرس اینـکه مبــادا پـژمـرده اش کنی !
با حســـــرت از دور فـقـط تمــــاشـــایش می کنی …
چـون اگـر حتـی یکــــــ گلبــــرگ از گلبــــرگهایش کـــم شود !
هـرگـز خــودت را نخـواهـی بخشـیـد …. !
از ســـوی ِ دیگــــر …
فکـر دست های غـریبـــــه کـه هـر آن ممکن است گلترا بچینند دیـوانـه ات می کند !
جـز خـودت و خُـــدا کسـی نمی داند که جـــانت به جـــان ِ آن گُل بستــه است …
و تـو داری با ایـن تــرس روزهـا را به سختـی شَب می کنی …
و آرزو داری ای کـــاش می شد تابلـــویی بود کنـار گُلت که رویش نوشتـه بود :
این گُل صــآحب دارد . . . !
تو غضنفرآباد حكومت نظامی بوده، يارو سروانه به سربازش ميگه كه تو اينجا كشيك بده، از هفت شب به بعد هركيو تو خيابون ديدی در جا بزنش. حرفش كه تموم ميشه، تا مياد بره سوار ماشينش شه، ميبينه صدای گلوله اومد. برميگرده ميبينه سربازه زده يك بدبختی رو كشته! داد ميزنه: احمق! الان كه تازه ساعت پنج بعد از ظهره! سربازه ميگه: ايلده قربان اين يك آدرسی پرسيد كه عمراٌ تا ساعت نه شب هم پيداش نميكرد!!!
:: ??????? ?????:
دلنوشته های خودم ,
,
:: ????????:
” این گل صاحب دارد “ ,
|
?????? ???? : 4
|
????? ????????????? : 2
|
????? ?????? : 2